مسافرت به تهران
بالاخره بعداز كلي برنامه ريزي ، تداركات سفرمون به تهران به مرحله اجرا در اومد و پنجشنبه بعدازظهر عازم تهران شديم ، عموحسين و خاله سميه توي تهران ، اومدن دنبالمون و همگي با هم رفتيم خونه عزيز و آقاجون . تا نيمه هاي شب بيدار بوديم و كلي صحبت كرديم و دورهم بوديم و شام خورديم و خوابيديم صبح زود بيدار شديم كه بابايي و عموحسين و مهدي دايي حسين رفتن جمعه بازار خودرو .بعدازظهر هم عمو حسن به ما ملحق شدن و شب پيش ما موندن ما هم كمك خاله اكرم كرديم تا وسايل موردنيازش رو به محل كار جديدش ببريم. معين هم دم به دقيقه به خاله اكرم ميگفت كه بريم سركار و همش با هم مي رفتن سركار و كلي بهش خوش ميگذشت . چون همش نقاشي بازي ميكرد و با گواش و گل و سفال كار...